کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

دختر یلدا

چهاردهمین نمایشگاه کودک به روایت تصویر

این چهاردهمین نمایشگاه کودک  بود و دخملی من دومین نمایشگاهش  بود خیلی عالی بود واقعا تنوع بالا  بود و کیمیا هم حسابی خوشش اومده  بود جای همتون خالی ...   اینجا غرفه بهزیستی بود و کیمیا حسابی  بازی میکرد و به هیچ عنوان بیرون نمی اومد اینجا  به قول خودش  یه پسر گنده ها ( پسر بزرگا ) کیمیا را اذیت کرده بود و خانومی هم که  بله.... حسابی گریه کردند ولی  زود اروم شد ...  این هم خریدهای ما که کیمیا خیلی دوستشون داشت ... الهی قربون داداش گلم برم عید نیمه شعبان دو روز مرخی داشت این هم خریدمون از میدون امام که ...
24 تير 1391

بدون عنوان

. نیمه ی شعبان گل نرگس شکفت چلچله از شادمانی شب نخفت آبشار یک لحظه آرام شد، نریخت تا که رازش با گل نرگس بگفت سرو حیران شد از آن فر و جلال ماه فرو مانده در آن حسن جمال نیمه شعبان را به شما تبریک عرض می کنم. ماه شعبان را دوست دارم چون 3 اتفاق مهم  زندگیم توی این ماه بوده :م مراسم عقدمون مراسم عروسیمون اولین تکونی که خاتون  با دو لگد از ناحیه راست شکم نثارمن کرد دقیقا شب نیمه شعبان بود     ...
14 تير 1391

شب قبل از اعزام

چهرشنبه 31خرداد 1391 یعنی  یک شب قبل از اعزام دایی  بهزاد به سربازی قرار شد  با دایی نادر و خانواد هاش شام بریم بیرون . وقتی از سرکار اومدم هر کاری کردم دخملی کمی بخواابه تا شب سرحال باشه نشد که نشد و  بالاخره توی  راه رفتن  به توی ماشین خوابش برد ووقتی رسیدیم بیدار شد ولی  بازم کسل بود جاتون خالی رفتیم شب نشنین  یکی از رستئرانهای معرروف اصفهان که بیشترین  به خاطر مکان زیبایی که داره معروف و همه می رند مکانش  را ببینند و در کنارش شام هم بخورند وقتی رسیدیدم  یه آلاچیق بیرون توی  محوطه رزرو کردیم و تا آماده شدن سفارش شام توی محوطه قدم زدیم جای واقعا زیبایی بود ولی کیمیا کمی می ترسید ...
5 تير 1391

کیمیا با سواد می شود

    روز چهارشنبه 24 خرداد سفارش بسته تراشه الماس کیمیا رسید بعد بررسی دقیق توسط خودش آموزش از عصر اون روز شروع شد .مامان  را بلد بود  ولی طبق دستور العمل باز هم براش تکرار کردم   بابا را هم بلد بود  و تشخیص این دوتا را هم بلد بود بنابراین از کلمه دست شروع کردم و با بازی براش کلمه را تکرار کردم چیزی که توجه اش را جلب کرد نقطه های کلمه دست بود  و دست را هم همون شب یادش کگرفت و فردای اون روز پنج شنبه  هر سه کلمه  براش قابل تشخیص بود و خودش هم کارتها را نشان میداد و از بابا سسن و مامان زهره سوال میکرد و میرفت روی مبلها و کارتها را می گرفت و و می گفت  : ماما زهره   بخون&n...
2 تير 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد